تخته سیاه قلب
هرچی عشق کشید
 
 
سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, :: 17:53 ::  نويسنده : هادی
دوستی ساده ی ما غیر معمولی شد

نمیدونم اون روز تو وجودم چی شد

نمیدونم چی شد که وجودم لرزید

دله من این حسو از تو زودتر فهمید

تو که باشی پیشم دیگه چی کم دارم؟

چه دلیلی داره از تو دست بردارم؟

بین ما کی بیشتر عاشقه من یا تو؟

هر چی شد از حالا همه چیزش با تو!



دیگه دسته من نیست بستگی داره به تو

بستگی داره که تو تا کجا دوسم داری

بستگی داره که تو تا چه روزی بتونی

عاشق من بمونی منو تنها نذاری



دست من نبود اگه اینجوری پیش اومد

میدونستم خوبی ولی نه تا این حد

انگاری صد ساله که تو رو میشناسم

واسه اینه انگار روی تو حساسم

منه احساساتی به تو عادت کردم

هر جا باشم اخر به تو برمیگردم



دیگه دسته من نیست بستگی داره به تو

بستگی داره که تو تا کجا دوسم داری

بستگی داره که تو تا چه روزی بتونی

عاشق من بمونی منو تنها نذاری



دیگه دسته من نیست بستگی داره به تو

بستگی داره که تو تا کجا دوسم داری

بستگی داره که تو تا چه روزی بتونی

عاشق من بمونی منو تنها نذاری



دیگه دسته من نیست بستگی داره به تو

بستگی داره که تو تا کجا دوسم داری

بستگی داره که تو تا چه روزی بتونی

عاشق من بمونی منو تنها نذاری

 



سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, :: 17:49 ::  نويسنده : هادی
سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, :: 17:47 ::  نويسنده : هادی

                                       نیم کیلو باش ولی مرد باش!

                       
 



سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, :: 17:47 ::  نويسنده : هادی

 

 

 

عشق و رســوایی همیشه توام است
عاشـــــــــق فارغ ز رسوایی کم است

 

 

 

در حریمـــــم عشق جای عقل نیست
عاشـــقی با عاقـــلی دور از هم است

 

 

هر که را با عشـــــــــــــق دیدم آشنا
با خـــــرد بیگانه با دل محــــــرم است

 

 

زندگی با عشـــــــــق معنا می شود
بی حضور عشــــــق دنیا مبهم است

برگ و بار عاشــــــقی خون دل است
ریشه های عشق در خاک غم است

در دلم آهســـــــته می گرید کسی
بارش بـــــــاران در اینجا نم نم است

چــــــهره زردم به اشک آغشته شد
روی این پژمرده گل هم شبنم است

بی حضور چشمهای روشنت
لحـــــــــظه های ماتم است

یادت ای آرام بـــــــخش زندگی
درد بی درمان ما را مرهم است

 



سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, :: 17:46 ::  نويسنده : هادی

اگر قرار بود نظریه جهان های موازی درست از آب درآید

و برای افراد و حالات و اتفاقات، همه احتمالات در جهان های موازی رخ دهند

ما ناظرهای جهان کنونی می توانستیم سری به خودمان در چند جهان آنورتر بزنیم....

و شاید برای من هیجان انگیزترین جهان، همان بود که ایران حوادث دهه 50 را به خود ندیده بود!

آرام و باکمی اصلاحات به پیش برده می شد!

.

.

.

دوستانم از پرسه در خیابانهای آنکارا می گفتند

وسط کلی ترک شاد و تعداد زیادی ایرانی

سرگردان دنبال ویزا و پرحرف.

داشتم فکر می کردم داخل آن جهان موازی،

ایران ما در متوسط ترین حالت چقدر می توانست شبیه آنجا باشد!

به قول همسر شاید شهرهای ترکیه را از خیلی شهرهای ایران و غرب و شرق

بیشتر دوست داشته باشیم و دلیلش هم خیلی پیچیده نیست،

ترک ها همان ما هستند، بدون آقابالاسرهای مزاحم!

بدون دست و پا زدن در فرهنگ جدید می توان خوش بود و خوش گذراند!

آنجا برعکس جاهایی که ایرانی ها مهاجرت می کنند

پر از مو بورهای با قد بلند و صورت های یخ زده و رگ های از سرما ترکیده نیست

آدم ها شبیه ما هستند و ما عجیب و بیگانه نیستیم

در کنار آدم های با باطن و ظاهر یکسان و مذهب شخصی و تعدیل یافته

با پوشش ها و ساختمان ها و مسجدهای رنگارنگ...

شاید اینطور بشود خیلی شادتر و آسوده تر برای زندگی کردن جنگید.

خلاصه می خواهم بگویم

تهران ما در دنیای موازی خودش مطمئنا تا حالا دیگه خیلی قشنگ تر از آنکارا شده است.

کاش می شد مثل یک پولیور بافتنی ایران را شکافت

و اینبار بدون رفتارهای جمعی بی فکر دوباره آن را از نو بافت!




سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, :: 17:43 ::  نويسنده : هادی


هر آدمی گه گاه باید دور شود

 

"دوری" پدیده جالبی است

هر آدمی باید گاهی از محیط دور و برش دور بشود

باید تن بسپارد به آغوش وطنش

در شریانهایی که شهرو روستا را به هم وصل می کند

باید برود تا شرق تا غرب و گاهی تا جنوب ولی خیلی ها همیشه به شمال می روند

و خیلی ها هم دیگر وطن برایشان چیزی برای دیدن ندارد

می روند آنسوترک بعد از مرزها....!

وقتی میروی تا غرب تن تفته ی دریاچه ای را می بینی که روزی بود

و بزرگترین بود

حالا تنش بی رمق و نمکین گسترده شده بر بستر احتضار

آنوقت موقع غروب زانو میزنی و میگویی که دوستش داری

و شرمنده ای اگر ذره ذره وجودش را در سیبی گاز زده باشی

زرینه رود و سیمینه رود را می بینی

نگاه میکنی به خانه های روستایی و به یاد هموطنان زیر آوار مانده

دلت میلرزد و میفهمی که هر جای دیگر کشورت اگر تن زمین ترک بردارد

دوباره و دوباره خیلی ها زیر آوار خواهند ماند...می ترسی

از فراموشی،از چاره ای که امروز باید کرد ردی نمی یابی

وقتی میروی مهمان آتشکده شیز (تخت سلیمان )میشوی

نمی دانم "روح" موج است یا نیست

 

از ظواهرش معلوم است که باید باشد

 

باید باشد و غیرجایگزیده هم باشد

 

باید باشد تا تابع موجش از دورترها بخورد به قلبت و نوازشت کند

 

در دورترها تابع موج دوست داشتن های واقعی باقی می ماند...

 

میرا نمی شود....

با همان دامنه به همان بزرگی باقی می ماند...

 

قوی تر... دوست داشتنی تر.... با همان ضربان می زند...

و به مهمانی دوست میروی و می فهمی در زبان قلب ها تردید راه ندارد

وقت میکنی آسمان را ببینی و در تاریکی شب جاده

به نجواهای نسر واقع و سماک رامح گوش دهی

و بدانی که هرکول(زانو زده)مراقب است

و با وقار در هاله پیرامون کهکشان فانوس آلفای خود را چراغ راهت کرده

 

هر آدمی گه گاه باید تا شهاب های آسمان "دور" شود...

 

دوست داشتن هایم را در دوری دوست می دارم....



سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, :: 17:42 ::  نويسنده : هادی

خدایا!

 

تو را غریب دیدم

 

و غریبانه غریبت شدم ...

 

تو را بخشنده پنداشتم

 

و گناهكار شدم...

 

تو را وفادار دیدم

 

و در سردترین لحظه ها

 

به سراغت آمدم...

 

خدایا تو مرا چه دیدی؟

 

كه وفادار ماندی

 



سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, :: 17:39 ::  نويسنده : هادی

 

حالا که دیگر دستم به آغوشت نمیرسد

 

و بوسیدنت موکول شده

 

به تمامی روزهای نیامده..

 

حالا که هر چه دریا و اقیانوس را

 

از نقشه جهان پاک کردی

 

مبادا غرق شوم در رویایت

 

بایداسمم را

 

در کتاب گینس ثبت کنم

 

تا همه بدانند

 

یک نفر

 

با سنگین ترین بار دلتنگی

 

روی شانه هایش

 

تو را دوست میداشت

 

cartpostaleto.ir



دو شنبه 6 شهريور 1391برچسب:, :: 13:44 ::  نويسنده : هادی

دلم می خواد ،تمام اعضای بدنمو اهدا کنم.....

یه نفر یه قلب می خواد....یه قلب می خواد تا دوباره بتونه نفس بکشه، یه قلب پر خون......

کسی ک قلب منو شکست و هزار تیکه کرد.....هر تیکه شو سوزند، حالا یه قلب لازم داره

تا بتونه بازم نفس بکشه....یه قلب پر خون، تصویری ک امروز ازش دیدم با اون وقتا ک دل منو برده بود

خیلی فرق کرده.....رنگش سیاه شده بود...نفس های گرفته می کشید.....اما چشماش هنوزم خوشگل بودن

مثل همیشه برق میزدن....دست منو گرفته بود فشار میداد، دستاش بامن حرف میزدن....

حرفایی با نفس گرقته.....می گفتن داری ب آرزوت میرسی مگه مرگ مارو نمی خواستی....

دلم می خواد....قلبمو بدم ب اون.....ب کسی ک قلب منو شکست....

من ب این قلب احتیاجی ندارم، دلم می خواد تو سینه ی اون بتپه .....طپش قلب....تپش قلب.....طپش قلب....

گفت : دلت برام نمی خواد بسوزه......

گفتم : نمی سوزه دلم......

گفت: ازین جا برو......

گفتم : می دانی در کوچه همچو رودی مذاب در جریانم.....

گفت : ما دیگه دو ماهی نیستیم.....

گفتم : خب نباشیم،من باید برم؟

گفت: بمون......گفتم : قلبم مال تو.....گفت : نه من قلب پر از کینه ی تورو نمی خوام......!

دعا کردن ، نیستم بلد،اما باید حرف بزنم، نمی دونم با کسی،من شبان رمه ی خود هستم اما باید دعا کنم......

بیایید همه باهم دعا کنیم هرچه زودتر یه بلایی سر من بیاد ک ضربه مغزی بشم ،ک بتونم قلبمو هدیه بدم

قلبمو بدم ب کسی ک قلب منو شکست........تا تو سینه ی اون زنده باشم.......

یه نفر یه قلب می خواد......



دو شنبه 6 شهريور 1391برچسب:, :: 13:28 ::  نويسنده : هادی

ميخوام يه شاخه گل از طرف يه قلب عاشق تقديم به تو کنم

شاخه گلی که با يه دنيا عشق و احساس عاشقونه واسه تو چيدم

ازم بپذير اين هديه رو چون به خاطر تو و به عشق تو اين شاخه رو چيدم

اين تنها هديه من نيست قشنگترين هديه تو قلب منه

همين قلبي که تنها واسه تو ميتپه

هديه من به تو اينه :

دوستت دارم.

ازم بپذير چون از ته قلبم اين کلام زيبا رو به تو گفتم

همين که تو رو دارم بهترين هديه است همين که يه دنيا دوستت دارم زيباترين لحظه عاشقيست

هر روز هر لحظه و هر ثانيه واسه من و تو روز عشقه

امروز روز تو و فردا روز منه آره هر روز ما ، روز عشقه

ميخوام هر لحظه به تو اين روزهاي زيبا رو تبريک بگم و به عشق رسيدن روزهاي در کنار هم بودن لحظه شماري کنم

يه شاخه گل از طرف کسي که يه دنيا دوستت داره تقديم به تو

تو که ميدوني خودت از گل هم واسم زيباتري عزيزم گلي که جاش تو قلب منه

من و تو به انتظار روز وصال نشسته ايم تا به همگان ثابت کنيم که عاشق هم هستيم

دستت رو به من بده عزيزم بذار به آغوش گرمت پناه ببرم چون آغوش تو امنترين و گرمترين جاي دنياست

حالا که تو آغوشت هستم احساس ميکنم خوشبخترينم

دلم ميخواد هميشه در کنارم باشي تا من نيز احساس آرامش کنم

 



درباره وبلاگ


پسری هستم از جنس تنهایی!دوستانم تنهایم گذاشته اند!و من به انتظار پروانه ای !برای شکستن این سکوت!و این پروانه کی می آید؟کجایی......! مطالب این وبلاگ حاصل فکر و تلاش پسری تنهاست! (هرگونه کپی برداری از مطالب این وبلاگ پیگرد قانونی دارد)
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هیس...به تخته نگاه کنید و آدرس mani751.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 53
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 76
بازدید ماه : 337
بازدید کل : 61623
تعداد مطالب : 128
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1

Alternative content