تخته سیاه قلب
هرچی عشق کشید
 
 
پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 15:22 ::  نويسنده : هادی
.خون دلم با اشکم جاری است
.چهره ی تو زندگی مرا عوض کرد
از ستارگان زیبا و ماه می پرسم، پس از اینکه زندگی ام را عوض کرد کجا رفت؟
.نور چشمم؛ قلب من مثل آینه است
.با مهربانی با آن رفتار کن، تا نشکند
|||||||||||||||||||||||||||||||||||
حالم بد نيست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم

آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بيدارم نکردی؟ آفتاب!!!!

خنجری بر قلب بيمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد يک شبه بيداد آمد داد شد

عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام تيشه زد بر ريشه ی انديشه ام

عشق اگر اينست مرتد می شوم خوب اگر اينست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم! ديگر مسلمانی بس است

در ميان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد ازاين بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم

نيستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

بت پرستم،بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم

من که با دريا تلاطم کرده ام راه دريا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!

من نمی گويم که خاموشم مکن من نمی گويم فراموشم مکن

من نمي گويم که با من يار باش من نمی گويم مرا غم خوار باش
من نمی گويم،دگر گفتن بس است گفتن اما هيچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شيرين! شاد باش دست کم يک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما ياری نبود قصه هايم را خريداری نبود!!!

وای! رسم شهرتان بيداد بود شهرتان از خون ما آباد بود

از درو ديوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان

اينهمه خنجر دل کس خون نشد اين همه ليلی،کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فريادتان بيستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پيشه ام بويی از فرهاد دارد تيشه ام

عشق از من دورو پايم لنگ بود قيمتش بسيار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پايم خسته بود تيشه گر افتاد دستم بسته بود

هيچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

هيچ کس از حال ما پرسيد؟ نه! هيچ کس اندوه مارا ديد؟ نه!

هيچ کس اشکی برای ما نريخت هر که با ما بود از ما می گريخت

چند روزی هست حالم ديدنیست حال من از اين و آن پرسيدنيست

گاه بر روی زمين زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم

حافظ ديوانه فالم را گرفت يک غزل آمد که حالم را گرفت:

"
ما زياران چشم ياری داشتيم خود غلط بود آنچه می پنداشتيم"
 
 
()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()
 
 
 
 

درسكوت مبهم خويش سرگشته ام درسينه ابرهاي غم گرفته آسمان دلم خيال باريدن داردوهجوم موج اشك ،ساحل چشمهايم راشكسته است.انگارانتظاردلم رابراي هميشه به بازي گرفته است.اي انتظار تو رادرسينه حفظ خواهم كرد.شايد كهروزي سينم عشق عطر شقايقهاي محبت راازگلستان چشمانش به سرتاسر سرزمين سرددلم ،به ارمغان آورد وبغضي رادرخودبشكند.اشك رادرديده اي از اشك نشاندم.به خدا سوگند ديگردلم توان به تصوير كشيدن اين همه غم را ندارد.

آيا زباهم سپيده سرخواهدآمدواز پشت ستيغ بلند صبح، خورسيددميدنه،نه اين كه كالبدخورشيداست كه مي دمد درخلوت فرداي خويش رابر زمين مي باشد.افسوس كه خورشيد رفته است.امااز درخشش ديروز خورشيددرآسمان دلهاي عاشق گلهاي عشق شكفته است. كه تا ابد به يادگار خواهدماند بگذارتا كمات رابه بازي نگيرم.بگذارتا بگويم به خداي خويش كه دلم بهانه اورادارداي مهتاب دل درآشيان ماروزي كه آمدي گل وژاه هاي عشق برشاخه هاي لبهاي ما شكفت وقتي كه آمدي صدها ستاره عشق چون غنچه هاي ياس برآسمان تيره شبهاي ما شكفت.اكنون كه رفته اي صدهزاردل را باخويش برده اي

امشب دلم انتظاررابه بازي گرفته است.اما اگربه پاين خواهد رسيداين انتظار است

=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=

به من فرست بده تا دسته گلي تقديم تو كنم وبگذار تا در قلب تو زندگي كنم

من هنوز وسعت مهرباني تراكشف نكرده ام. هنوز از كوچه هاي دلشوره نگذشته ام

هنوز از صداي تو مست نشده ام.بگذار پيراهني از ابربپوشم وباران شم.بگذار در

جزيره اي متروك نامت را بر روي صخره اي گمنام هك كنم. بگذار با آبهاي

سرگردان دركنارت جان دهم .بگذاريكبار ديگرشعرهايم رادر آيينه نگاه كنم.بگذاردر

مقابلت بايستم ودر ستايش خورشيدي كه در قلبت نشسته است شعر بخوانم .

به من فرصت بده،فقط تا تكان خوردن پرده هاي اطاق وتاروشن فانوسي كه روي

ايوان اندوه است.

به من فرصت بده،فقط يك ساعت،نه فقط يك لحظه،بگذارخوب نگاهت كنم.زمين رااز

چرخش نگه داربه پرنده ها بگو آواز بخوانندوبه پروانه ها بگو شمع را فراموش

كنند....

به من فرصت بده فقط به اندازه بازشدن پنجره عشق،فقط بقدر روييدن نام تو برسم،

فكرمي كنم مي توانم براي گلهاي ميخك شبو شعربخوانم وصدها نامه ديگر براي چشمهاي

تو بنويسم

بگذار ترا صدا كنم وبه تو بگويم كه با همه وجودم دوستت دارم....

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

 

 

 

 

 

 

قلبم راباشب بوهاي پرپرشده وياسهاي باران خورده آذين ميكنم وبه سوي تومي شتابم ودرزير

 

 

 

باران الهي آرام نجواميكنم:اي عشق من:درانبوه زيباترين غزلهاوعاشقهانه ترين گفته هادرفرهنگ دوست داشتن،دروصف توچه بگويم وجمال وكمال عشق تورا چگونه برايم عزیزم فقط اینورو می توانم بگویم که در قلب من جای داری

 

 

 

=/=/=/=/=/=/=/=/=/=/=/=/=/=/=/=/=/=/=/=/=/

 

 

چه قدر سخته تو چشماي کسي که تمام عشقت رو ازت گرفته و به جاش يه زخم هميشگي رو به قلبت هديه داده زل بزني و به جاي اينکه لبريز کينه و نفرت بشي حس کني که هنوز دوستش داري چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به ديوار تکيه بدي که يه بار زير آوار غرورش همه وجودت له شده چه قدر سخته تو خيالت ساعتها باهاش حرف بزني اما وقتي ديديش هيچ چيز جز سلام نتوني بگي چه قدر سخته وقتي پشتت بهشه دونه هاي اشک گونه هاتو خيس کنه اما مجبور باشي بخندي تا نفهمه هنوز دوستش داري

 

=.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.=

كاش مي دانستي كه درون قلبم خانه اي را بي تو وجود دارد كه آن راهميشه بوسيله شفق مي شويم

وبه آن مي گويم كه تو مونس شفاي دلم در سكوت نيمه شب هستي

اي كاش مي دانستي باغ غمگين دلم بي تو تنها شده است ولي گل غم به دلم باز شده است.كاش

مي دانستي كه درون قلبم با طپشهاي عشق هم صداهستي. تو كاش مي دانستي كه وجودتو وگرمي

صدايت به من خسته زندگي مي بخشد

()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()

 

 
 
كوچه اي و من دوباره از تو خواهش مي كنم تو مي روي و رد پايت را نوازش مي كنم گفتم شبي تكليف چشمم را مشخص كن و تو گفتي صبوري كن كه دارم آزمايش مي كنم

 

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

يه روز عشق از دوستي پرسيد : تفاوت من و تو در چيست ؟ دوستي گفت من ديگران را به سلامي آشنا ميکنم تو به نگاهي ... من آنان را با دروغ جدا ميکنم تو با مرگ

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-

به کودکي گفتند : عشق چيست؟ گفت : بازي. به نوجواني گفتند : عشق چيست؟ گفت : رفيق بازي. به جواني گفتند : عشق چيست؟ گفت : پول و ثروت. به پيرمردي گفتند : عشق چيست؟ گفت :عمر. به عاشقي گفتند : عشق چيست؟ چيزي نگفت.آهي کشيد و سخت گريست

=-=-=-=-=-=-=-=-

هر لحظه را به گونه اي زندگي کن که گويي واپسين لحظه است وکسي چه ميداند... شايد آخرين لحظه باشد

=-=-=-=-=-=-

ميدوني وقتي گريه ميكني چرا چشاتو ميبندي ؟ وقتي ميخواي از ته دل بخندي وقتي ميخواي كسي رو كه دوسش داري ببوسي يا وقتي ميخواي تو رويا بري چرا چشاتو ميبندي ؟ چون قشنگ ترين چيزا تو اين دنيا ديدني نيستن

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

اگه يه روز کسي بهت گفت دوست دارم سعي نکن بهش بگي دوستش داري اگه گفت عاشقتم سعي نکن عاشقش بشي اگه گفت همه ي زندگيش تويي سعي نکن همه ي زندگيش باشي ِ چون يه روز مياد و بهت ميگه ازت مُتنفرم اونوقت تو نمي توني سعي کني ازش متنفر بشي

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-

گاه مي انديشم،خبر مرگ مرا با تو چه كس ميگويد؟ آنزمان كه خبر مرگ مرا از كسي ميشنوي،كاشكي ميديدم! شانه بالازدنت را بي قيد و تكان دادن دستت كه مهم نيست زياد، و تكان دادن سر را كه عجب!عاقبت مرد؟ افسوس!كاشكي ميديدم

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-

هر لحظه را به گونه اي زندگي کن که گويي واپسين لحظه است وکسي چه ميداند... شايد آخرين لحظه باشد

=-=-=-=-=-=-=۰==-=-=-=-=-=

يه روز عشق از دوستي پرسيد : تفاوت من و تو در چيست ؟ دوستي گفت من ديگران را به سلامي آشنا ميکنم تو به نگاهي ... من آنان را با دروغ جدا ميکنم تو با مرگ

=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰

كوچه اي و من دوباره از تو خواهش مي كنم تو مي روي و رد پايت را نوازش مي كنم گفتم شبي تكليف چشمم را مشخص كن و تو گفتي صبوري كن كه دارم آزمايش مي كنم

=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰

در يک کلام عشق زيباترين ويران کننده هستي است

=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰=۰



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


پسری هستم از جنس تنهایی!دوستانم تنهایم گذاشته اند!و من به انتظار پروانه ای !برای شکستن این سکوت!و این پروانه کی می آید؟کجایی......! مطالب این وبلاگ حاصل فکر و تلاش پسری تنهاست! (هرگونه کپی برداری از مطالب این وبلاگ پیگرد قانونی دارد)
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هیس...به تخته نگاه کنید و آدرس mani751.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 44
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 67
بازدید ماه : 328
بازدید کل : 61614
تعداد مطالب : 128
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1